درباره فیلم «می لای 4»

1 ـ داستان فیلم از این قرار است که در 16 مارس 1968 میلادی، 347 تا 504 شهروند غیرنظامی جمهوری ویتنام جنوبی توسط سربازان ارتش آمریکا به قتل رسیدند. بیشتر قربانیان، غیرنظامی و زن و کودک بودند. پیش از قتل، برخی قربانیان مورد تجاوز، شکنجه و قطع اعضا نیز قرار گرفته بودند. بعضی از اجساد نیز در جریان کشتار به وسیله سربازان قطعهقطعه شده بودند. کشتار در دهکدههای میلای و میخه و سون میدر جریان جنگ ویتنام رخ داد. پس از وقوع حادثه، سعی شد این اتفاق مخفی شود، ولی سرانجام شایعات پخش شده باعث شد یک سال بعد، ماجرا توسط رسانهها نقل شود. پس از افشای کشتار، دادگاههای نظامی برای محاکمه سربازان مقصر در کشتار برگزار شد که بیش از 10 ماه طول کشید. تمام کسانی که در این ماجرا متهم شده بودند، با این استدلال که به آنان دستور انجام آن کارها داده شده بود، تبرئه شدند. جز ستوان کالی، فرمانده دسته که به جرم دادن دستور قتل، به حبس ابد با اعمال شاقه محکوم شد. اما بعد این حکم به 3 سال حبس خانگی تغییر یافت!
فیلم می لای4، البته با بهترین فیلمهایی که تاکنون درباره جنگ ویتنام ساخته شده قابل مقایسه نیست؛ فیلمهایی چون «اینک آخرالزمان» (فرانسیس فورد کاپولا)، «غلاف تمام فلزی» (استنلی کوبریک)، «ضایعات جنگ» (برایان دی پالما) و «متولد چهارم ژوئیه» (الیور استون) که هریک به بهترین وجهی و از دیدگاه کارگردانان بزرگ خود آثار و تبعات چنین جنگ ویرانگری را به تصویر کشیدهاند. کارگردان میان مایه فیلم می لای4، البته چندان توانایی عرضاندام در مقابل آن فیلمسازان بزرگ را نداشته است، اما از لحاظ محتوایی، یک تفاوت بزرگ موجب میشود این فیلم پائولو برتولای ایتالیایی از تمام فیلمهای بزرگ ساخته شده قبلی درباره ویتنام متمایز باشد. آن هم این که در تمام فیلمهای قبلی، داستانها از زاویه دید سربازان آمریکایی روایت میشدند، بنابراین دیدگاه سربازان را درباره پوچ و پوشالی بودن این جنگ تجاوزکارانه به منصه ظهور میرساندند. اما فیلم می لای4 میان غیرنظامیان ویتنامی که بزودی کشته میشوند، میرود. زندگیهای آنها را به تصویر میکشد، پیوندهای عمیق و ریشهدار خانوادگیشان را بازگو میکند و محبتی را که بین آنان برقرار است، نشان میدهد. به این ترتیب فیلمساز تلاش میکند میان تماشاگر و غیرنظامیان ویتنامی که کشته خواهند شد، پیوندها و همذاتپنداریهای عاطفی برقرار کند. آن هم به عنوان مردمی که دلشان میخواهد کنار خانواده خود با صلح و آرامش و امنیت زندگی کرده و نقش خود را به عنوان مادر، پدر، مادربزرگ و... در خانوادهشان ایفا کنند. اما سربازهای آمریکایی مثل سیل و زلزلهای ویرانگر بر سر آنها خراب میشوند و اجازه این کار را نمیدهند؛ آن هم بدون اینکه در جنگ اطرافشان دخالت عملی داشته باشند.
یک وجه تمایز دیگر فیلم می لای4 با فیلمهای مشابه درباره جنگ ویتنام این است که خیلی به مقاصد قدرتطلبانه افسران با رتبه پایینتر آمریکایی نزدیک شده است. سروان مدینا از سرگرد مافوقش میشنود برای اینکه ارتشی خوبی باشد باید تعداد کشتهشدگان به دست و دستور خودش را بالا ببرد. پس به کالی که زیردست خودش است، دستور میدهد هر طور شده آمار کشته شدههای ویتنامی را افزایش دهد. کالی هم دستور میدهد همه دشمنان کشته شوند. اما این دشمنان چه کسانی هستند؟ همه آنها که فرار میکنند، مخفی میشوند یا اصلا خود سربازها گمان میکنند آنها که دشمنشان هستند؟ با چنین استدلال احمقانه و بچگانهای سربازهای آمریکایی شروع به قتل عام و کشتار کودک و زن و مرد و پیر و جوان این دهکده میکنند. در تمام سطوح این کشتارها مهمترین چیزی را که میتوانیم به عنوان انگیزه مشاهده کنیم، قدرتطلبی است. این انگیزه الهامبخش شبکه وار میان سربازان گسترده شده است. اما واضح است که قدرتنمایی جلوی آدمهای بیگناهی که قدرت و توانایی دفاع ندارند، چقدر رقتانگیز است. یکی از موفقیتهای فیلم میلای4 این است که توانسته از طریق نمایش آن شبکه اعمال قدرت، از صدر تا ذیل سازمان نظامی آمریکایی حملهکننده به ویتنام و دهکده میلای، آن حس رقت را بخوبی به تماشاگر خود منتقل کند. در بخش دوم از فیلم غلاف تمام فلزی، یک گروه سرباز آمریکایی مورد تاخت و تاز از سوی یک نیروی مرموز قرار میگیرد که درون ساختمانی قرار دارد. آنها ابتدا گمان میکنند با یک گروه تا بن دندان مسلح سرباز ویتنامی سروکار دارند؛ اما وقتی بالاخره میتوانند به درون ساختمان راه یابند، خودشان را تنها با یک دختر تکتیرانداز نحیف ویتنامی روبهرو میبینند. می لای4، شاید به شکلی دیگر همان سربازهای غلاف تمام فلزی را روایت میکند که انگار در درون هریک از این غیرنظامیهای ویتنامی یکی از همان تکتیراندازها را میبینند یا وانمود میکنند که باید ببینند. در غلاف تمام فلزی از تماشای جهنمی که برای سربازان آمریکایی به وسیله یک تکتیرانداز ویتنامی آفریده شده لذت میبریم. اما در می لای4 از سربازان آمریکایی که برای تعدادی غیرنظامی بیدفاع ویتنامی جهنم میآفرینند، متنفر میشویم بخصوص که فیلم در نمایش چنین جهنمی سنگ تمام میگذارد تا این حس تنفر ما هر لحظه بیشتر و بیشتر شود. این جهنم از جایی شروع میشود که یک سرباز آمریکایی خنجر خود را به خاطر کند رفتن یک پیرمرد ویتنامی بر پشت او فرو میکند و تا آنجا پیش میرود که سربازی آمریکایی از تماشای یک کودک بیپا و زخمی ویتنامی ناراحت میشود. اما این ناراحتی او به این علت نیست که کودکی بیگناه و معصوم را جلوی روی خودش در حال جان کندن میبیند، آن هم جان کندنی که خودش موجبش بوده است؛ بلکه از این ناراحت شده که شرطش را باخته است. شرط او این بوده که هیچ موجود ریز یا درشتی از این خانه به آتش کشیده شده بیرون نخواهد آمد!
فیلم میتواند در پایان خود به هدفهای اصلیاش در نمایش تمام عیار آن جهنم برسد. اینکه ما از سربازان آمریکایی متنفر شویم، به خاطر قدرتنماییشان در برابر انسانهایی بدون قدرت احساس رقت و انزجار کنیم و در پایان هم چون آنها در یک دادگاه عادلانه به خاطر این جنایات جنگی به آنچه لایق اعمال وقیحانهشان بوده نرسیدهاند، به نتیجهای دیگر رهنمون شویم. اینکه قدرت و قدرت مداری به گونهای نیست که تنها یک بخش از یک نظام را تحت تسلط گیرد، بلکه از صدر تا به ذیل و از ذیل تا به صدر آن وقتی آغشته به قدرت خواهی شوند، در عواقب سوء ناشی از آن دخیل و سهیم خواهند بود و چون نیک بنگریم سهم همه نیز در این میانه به یک اندازه است. میشل فوکو در کتاب «قدرت / دانش» چنین میگوید: «آن که به تحلیل قدرت میپردازد باید آن را چیزی بداند که در جریان است یا چیزی که تنها به شکل یک زنجیره عمل میکند... قدرت از طریق نوعی سازماندهی شبکهوار به کارگرفته یا اعمال میشود... افراد درواقع محملهای قدرت هستند، نه مواضعی برای اعمال آن.»
محمد هاشمی